Photography Articles

این مقاله درمجله عکاسی خلاق، پائیز ۱۳۸۳ چاپ شده است

author image

من و بنده و جهانی شدن

کامران عدل

تهران، ایران، ۲۰۰۴

وقتی چهل و پنج سال پيش، ما تحت مبارك را روی نيمكت مدرسه‌ی عكاسی در پاريس نشاندم، دنيا دچار تحولات غريبی بود كه كله‌ی من، پسر بچه‌ی جوان را مثل سير و سركه به‌ هم می ‌ريخت، و مغرور از شغلی كه انتخاب كرده بودم و به‌خاطر آن قرار بود جور استاد را بكشم، به‌ حال غريبی در می ‌آورد. در آن سال‌ها هنوز جنگ الجزاير فرانسه و جنگ ويتنام امريكا و حمله‌ی فرانسوی ‌ها و انگليسی ‌ها و اسراييلی ‌ها به ‌مصر و حمله شوروی ‌چی ‌ها به ‌بلوك شرق و استثمار آنها به‌دست نا دست‌شان، مثل حمله‌ی امريكايی ‌ها به‌عراق و نابسمان كردن آن‌جا‌ (كه باعث كمال شعف بنده است)، سراسر روزنامه‌ها را سياه و سفيد می ‌كرد. و من، جوجه عكاس نسل سوم عكاس آوانگارد، به غروری وصف ناپذير دست پيدا می ‌كردم، كه هنوز بعد از گذشت اين همه سال و با ديدن اين همه طوفان، هنوز، وقتی فكرش را می ‌كنم، حال می ‌كنم و فكر می ‌كنم كه يكی از بهترين زندگی ‌ها را سير كرده‌ام و در جايگاه لژ، صحنه‌هايی را ديدم كه ديدنش برای هر كسی ميسر نمی ‌باشد.

در اين ميان، خارق العاده تر از همه‌ی اين حكايت‌ها، نشستن و حرف زدن و ديدن و معاشرت كردن با افرادی كه هركدامشان برای بشريت، حكايتی بودند و هستند، من را در موقعيتی قرار می ‌داد و می ‌دهد، كه وقتی در پايان هر روز، كه هر روزش طوفانی می ‌باشد، با خودم تنها می ‌شوم، از خودم می ‌پرسم: كه چگونه می ‌شود؟ جوابی غير از حيرت، برای خودم پيدا نمی ‌كنم.

چهل و پنج سال پيش، من به‌خاطر ماجراجويی، و اين كه عجب زندگيی كرد، اين پدرازينی، عكاس شدم. كه عكاسی دنيايی است و جهانی است و كهكشانی. من، نا دانسته، وارد جريانی شدم كه جهانی بود و جهانی ماند و فكر نمی ‌كنم كه يك روز يك جريان محلی ساده بشود. چرا؟ اين اش را نمی ‌دانم، ولی حس مي‌كنم، زيرا كه ما عكاس‌ها، مثل حيوانات، حس خاصی داريم. مثل حيوانات كه زلزله را قبل از وقوع آن حس می كنند، و به‌عوعو و عرعر می افتند. می ‌خنديد؟ خنده ندارد!

حالا اين حس خاص چه می گويد؟ اين حس خاص می ‌گويد كه در جريان ساماندهی افكار و انديشه‌ها در جهان، چند حركت، اساسی و مادر بوده‌اند. مثل اختراع خط و اختراع كاغذ و اختراع چاپ و اختراع و كشف عكاسي و امروزه مواد ديجيتالی. حالا می ‌گوييد كه تلويزيون و سينما كه امروز جايگاه خيلی بزرگتری دارد، چرا از آنها نام نمی ‌بری؟ خوب به‌خاطر آن كه آنها حركات تكميلی بوده‌اند. يعنی اول عكاسی آمد و سپس برادران لومير، به‌ آن حركت دادند. اين دو فرزند عكاسی، يعنی سينما و تلويزيون نمی ‌توانند جای عكاسی را بگيرند، چرا كه مامان عكاسی، حال غريبی دارد. می ‌پرسيد چه حالی؟

فكرش را بكنيد كه در يك عروسی هستيد. دختر خاله جانتان به‌خانه‌ی بخت می ‌رود. يا نه، پسر عموجانتان دارد يك دوست دختر را به ‌مقام همسری تنزل می ‌دهد. به ‌شما خانم خانما و يا به ‌شما آقا آقا‌های كاكل زری، كه خودتان را برای چنين شبی، هزار جور توالت كرده‌ايد و زير ابرو برداشته‌ايد (امروزه، بنده‌ی عكاس شاهد هستم كه آقا پسرها هم، هم دماغ عمل می ‌كنند و هم زير ابرو بر می ‌دارند) می ‌گويند تشريف بياوريد با عروس و داماد عكس بگيريد. دامادی كه فكر می ‌كند فتح خيبر كرده است و تاج به ‌سرعروسی كه برای يك شب، ملكه‌ی تمام جهان است. حالا يا ميان عروس و داماد می ‌ايستيد و يا اگر مرد! هستيد كنار عروس و يا اگر خانم هستيد كنار دست داماد می ‌ايستيد. لباس‌هايتان را راست و ريس می ‌كنيد. پاهايتان را يك طوری كنار هم قرار می ‌دهيد كه لااقل مثل ژست‌های همفری بوگارت در فيلم كازابلانكا باشد. در مورد خانم هم اظهار نظری نمی ‌كنم (از ترسم). گردنتان را می ‌كشيد و يك لبخند مصنوعی به ‌لبانتان می ‌دهيد كه چه بشود؟ يك عكس بگيريد. شما در آن لحظه انتخاب شده‌ی عكاس هستيد. همين انتخاب شدن در يك مراسم عروسی كه شايد صدها هزار آن هر شب در سراسر جهان برگذار می ‌شود و گاهي هم به‌ طلاق سرانجام می ‌شود، شما، موجودی را كه هيچی نيستيد، و يك جزء از هفت ميليارد جماعت جهان هستيد، برای خودتان شخصيتی می ‌شويد. شاهنشاه می ‌شويد. برنده‌ی جايزه‌ی نوبل می ‌شويد. چشمانتان برق می ‌زند. می گوييد كه حتماً در مقابل يك دوربين فيلم برداری و تلويزيونی هم همين حال پيدا می ‌شود. عرض می ‌كنم كه نه. برای اين كه دوربين فيلم‌برداری حركت می ‌كند و همه را می ‌گيرد. همه‌ای كه شما هم جزء آنها هستيد.

می ‌دانيد؟ هر ماه، من صد ها و صدها عكس می ‌گيرم. شايد شما هم من را در خيابان‌ها و در مراسم مذهبی و سر ساختمان‌ها و كارخانجات ديده باشيد. وقتی دوربين همراه ندارم، همه‌ی مردم، من را مثل همه‌ی مردم نگاه می ‌كنند.

ولی وقتی دوربين به‌همراه دارم، نوع نگاه‌ها تغيير می ‌كند. مخصوصاً نگاه‌های پليس‌ها، كه در همه‌جای دنيا يك طور ديگری می ‌شود. آنها (يعنی پليس‌ها) طوری به‌ دوربين شما نگاه می ‌كنند كه پنداری يك راكت بمب اتمی در دست داريد. برای آنها، شما حتماً اگر جاسوس نباشی، حتما يك فكر شری در كله‌ات پرورش می ‌دهی كه آنها بايد جلوی آن را بگيرند. به‌ همين جهت هميشه در مقابل ما گارد می ‌گيرند. تمام عكاس‌ها (حتی دانشجويان عكاسی)، سالی چند بار دستگير می ‌شوند. يا كارشان به‌ جاهای باريك می ‌كشد. امری كه هرگز برای يك دانشجوی پزشكی يا پزشك و دانشجوی حسابداری يا حساب‌دار و سايرين پيش نمي‌آيد.

مردم معمولی هم می ‌خواهند بدانند كه چرا شما داريد عكاسی می ‌كنيد؟ و برای كی. و اين، در همه جای دنيا هست. آنها می ‌خواهند جزء برگزيدگان بشوند. و اين، بستگی به‌كشورها نيز دارد. هرچه مردمان يك مملكت از نظر مالی در فقر باشند، حركت شديدتر است. در افريقا، اين جريان خيلی شديدتر از جاهای ديگر دنيا است و نمی ‌شود كه يك عكاس، روزش را به‌سادگی به‌پايان ببرد. حتماً چند درگيری در دستور كار يك عكاس در افريقا وجود دارد. به‌همين علت به‌عكاس‌های جوان می ‌گويم كه شناخت مردم برای عكاس حياتی است، زيرا كه عدم اين شناخت می ‌تواند خيلی برای عكاس گران تمام شود. اين كنش‌ها و واكنش‌ها جزء وجود انسان‌ها است. تا اين جريان هست، عكاسی هم هست. آيا می ‌توانيد مردم را عوض كنيد؟ احساسشان را عرض می ‌كنم.

چهل و پنج سال پيش، در مدرسه‌ی عكاسی، معلمان به ‌ما می ‌گفتند كه اگر روزی فرا برسد كه نقره تمام بشود، كار عكاسی هم تعطيل خواهد شد. مگر آن كه، چيزی جایگزين نقره بشود. از آن روزی كه ماتحت مبارك را روی نيمكت مدرسه‌ی عكاسی نشاندم، عكاسی دچار پيش رفت‌های شگرفی شده است. و اين، نه كه عكاسی خودش در ماجرا دستی داشته باشد. نه، علم پيش رفت می ‌كند و عكاسی كه نيمی از هستی ‌اش بستگی به ‌علم دارد، دچار تحول می ‌شود.

چهل و پنج سال پيش، من پشت دوربينی رفتم كه چوبی بود و فيلم‌ها شيشه‌ای. بعد از آن فيلم‌های طلقی آمدند و دوربين‌ها كوچك شدند و اولين دوربين رفلكسی كه اختراع شد و نامش زايس ايكون كونتافلس سوپر ب بود، را در سال 1962 خريدم. بعدها دوربين‌های پيش رفته تری خريدم و آن دوربين را دادم به‌همين آقای پرفسور شهريار عدل، باستان شناس بين المللی امروزی. بعد نوبت به فيلم‌های نگاتيف رسيد كه ماسك بر روی آنها گذاشتند و كيفيت عكس رنگی را چند برابر كردند. بعد به داروهای ظهور نگاتيف رنگی و اسلايد پرداختند، پولارويد را اختراع كردند. در همان سال‌های 1962 فلاش‌های قوی و قوی ‌تر معروف به‌چتری اختراع شد و عكاسی و مخصوصاً عكاسی مد را متحول كرد. اوپتيك ها تا 2000 ميليمتر كشيده شدند كه وزنشان چندين كيلو بود و برای اين كه وزن آنها را پايين بياورند تله اوبژكتيوهای آينه‌ای را اختراع كردند كه وزن قوی ‌ترين آنها به حدود 600 گرم می ‌رسيد. فيلترهای عجيب و غريب اختراع شد و در عكاسی سياه و سفيد كاغذهای مولتی كنتراست اختراع شد، كه عكاسی سياه و سفيد را، كه حتی امروز بسياری آن را به‌عكاسی رنگی ترجيح می ‌دهند، دگرگون كرد. جالب است كه بدانيد عكاسی سياه و سفيد بسی گران‌تر از عكاسی رنگی تمام می ‌شود، ولی خوب گرايش مردم به‌آن حيرت انگيز است.

نمی ‌خواهم در اين مقاله به ‌شما درس تاريخ عكاسی بدهم، به‌ همين جهت درز می ‌گيرم و می ‌روم سر آخرين تحول كه ديجيتالی شدن عكاسی است.

می ‌دانيد تحولاتی را كه من برای شما در بالا گفتم، در طی 176 سال اتفاق افتاد. ولی، عمده‌ترين آنها بين سال‌هاي 1960 تا 1985 بود. نمی ‌دانم، شايد عمر عكاسی ديجيتال يك دهم اين سال‌ها هم نباشد، ولی تحول آن در سه چهار سال اخير شگفت انگيز است. من نمی ‌توانم برای شما تشريح كنم كه يك عكس‌برداری صنعتی و يا معماری، با چه مشكلات فنی مواجه است. يك عكاسی كه می ‌خواهد از يك دكوراسيون عكاسی كند، حدود (اگر خيلی خوب و توان‌مند باشد) 3 الی 4 ساعت بايد وقت بگذارد تا نورها را متعادل كند. چه از نظر كيفيت و چه از نظر كميت. يك قطعه اسلايد 4 در 5 اينج، حدود 3000 تومان قيمت دارد (اگر گير بيايد) و ظهور آن 3200 تومان است. كوچك‌ترين اشتباه مساويست با آتش زدن شش عدد اسكناس هزار تومانی. در حالی كه اگر عكاسی دست به‌اشتباهی با دوربين ديجيتال بزند، در جيك ثانيه و در سه سوت آن عكس را پاك می ‌كند و دوباره از فضای آن برای عكاسی مجدد استفاده می ‌كند. به‌همين علت، ما عكاسان به ‌قول امروزی ها نسل اول (البته نسل اول ايران) می ‌گوييم كه شرف نگاتيف را حفظ كنيد. يعنی حتی اگر با دوربين ديجيتال كار می ‌كنيد، با دقت و وسواس كار كنيد.

خوب از همه‌ی اين تعاريف و ننه من غريبم بازی بگذريم و ببينيم امروز كجا هستيم و به‌كجا می ‌رويم.
شايد بدانيد و شايد هم ندانيد كه من، 4 نشريه و يا به‌قول خودم ماهانه روی اينترنت دارم، كه يكی از آنها، يعنی ماهانه‌ی معماری ايران روی سی دی نيز منتشر می ‌شود كه قيمت آن 1500 تومان و در هر شماره‌ی آن بين 200 تا
300عكس با كيفيت ممتاز وجود دارد. اگر من بخواهم اين ماهانه را بر روی كاغذ بياورم، قيمت فروش آن بالای100هزار تومان می ‌شود. و از نظر مشكلاتی كه در چاپ آثار موجود است، شايد بتوانم هر 3 ماه يكی را منتشر كنم، و آن هم نه با كيفيت تصويرهای ديجيتالی (چاپ عكس بر روی كاغذ، در بهترين شرايط 30 الی 40 درصد افت دارد). به‌احتمال يك ميليون در صد من اولين كسی هستم كه در ايران دست به‌اين كار آوانگارد زده‌ام.

انتشار مجله‌ای روی سی دی. و به‌احتمال 100 در صد اولين آن هم در جهان هستم (اگر فكر مي‌كنيد كه كس ديگری قبل از من دست به‌اين كار زده است، حتماً خبرم كنيد). انتشارات سی دی و يا اينترنتی، آينده‌ی انتشارت هستند. و بی خود نيست كه در بالا، آن را در مقام اختراع خط آوردم.

سابقاً يعنی تا همين ده سال پيش، عكاسان برای ارسال عكس‌های خود می ‌بايستی فيلم خود را به‌فرودگاه‌ها می ‌بردند، و اغلب به ‌پاريس می فرستادند (چون مركز جهانی عكس بود وهست). بنگاه پاری ماچ، پاكت‌های مخصوصی داشت با آرم پاری ماچ كه ما فيلم‌ها را توی آن می ‌گذاشتيم و در فرودگاه‌ها به ‌مسافرين عازم پاريس می ‌داديم. بگذريم كه مردم با چه احترام و ابهتی بسته‌های ما قبول می ‌كردند، و ما بچه عكاس‌ها، وقتی با اين صحنه‌ها مواجه می ‌شديم چه احساس غروری داشتيم، ولی عكس‌های ارسالی گاهی با دو هفته تأخير چاپ می ‌شدند. در آن سال‌ها سه الی چهار دوربين از ما آويزان بود. يك دوربين برای اسلايد. يكی ديگر برای سياه و سفيد. يكی برای وايد، يكي برای تله. همه‌ی اين دوربين‌ها و اوبژكتيو‌ها حد اقل ده دوازه كيلو وزن داشتند. امروز وزن يك دوربين ديجيتال با يك لنز اضافی به ‌يك كيلو و نيم نمی ‌رسد. عكاس با يك كومپاكت 1000 مگابايتی، می ‌تواند 144 عكس با كيفيت بالا بگيرد. با اين تفاوت كه عكاس در پايان روز می ‌تواند تمام عكس‌ها را، به ‌قول امروزی ‌ها بريزد روی كامپيوتر پرتابلش و فردا روز از نو و روزی از نو. می ‌خواهد عكسش را بفرستد به ‌پاريس؟ روی تله فون موبايل انترناسيونالش وصل می ‌شود به‌اينترنت و در سه سوت و جيك ثانيه، عكس‌هايش را از شمال عراق يا افغانستان به‌ پاريس می ‌فرستد. نه پليسی و نه گاردی و نه الغاعده‌ای و نه سانسوری. خسته شديد؟

برای ختم ماجرا، برگرديم به‌انتشارات سی دی و آينده‌ی عكاسی. وقتی مجله‌ی معماريم را منتشر كردم، بعضي از اهالی، با لحنی بابا بزرگ مأبانه گفتند كه: آقاجان، سی دی كه نمی ‌تواند جای كاغذ را بگيرد، كتاب را انسان می تواند ببرد توی رخت‌خواب و قبل از خواب كتاب بخواند. انسان كه نمی ‌تواند با كامپيوترش برود توی رخت‌خواب (كه اشتباه محض است. انسان می ‌تواند باكمپيوتر پرتابل برود توی رخت‌خواب). حال يكی نيست كه از اين مرد فرزانه بپرسد كه شما چندتا كتاب در سال می ‌خريد كه بخوانيد. آن هم توی رخت‌خواب؟ سؤال ديگر من اينست كه آيا شما می ‌توانيد با كتاب‌های نصرالله كسراييان به ‌توی رخت‌خواب برويد؟ دوست فرزانه و عزيزم، احمدرضا احمدی از استيسالش از تعداد و وزن و حجم كتاب‌هايش برايم می ‌گفت. عاشق ادبيات گفتاری او هستم. فقط دوستان مشترك می ‌توانند موضوع را درك كنند.

دنيا دارد چهار اسبه به‌جلو می ‌تازد. طبق مطالعاتی كه 3 سال پيش انجام دادم، در آن دوران ميليون‌ها كامپيوتر در ايران به ‌فروش رفته بود. نسلی كه در راه است و كمتر از 30 سال دارد، نمی ‌تواند بدون زبان كامپيوتر حرف بزند. اگر اين را درك نكنيم، از هم اكنون از پاك باختگان دو جهانيم. رنگ و كنتراست فيلم‌های عكس‌هايی را كه 35 سال پيش گرفته‌ام كه هيچ، مال ده پانزده سال پيش نيز دارند از بين می ‌روند و مجبورم همه‌ی آنها را اسكن كنم و ديجيتالی كنم تا بتوانم آنها را برای نسل آينده حفظ كنم. اين عكس‌‌ها سندهای تاريخ اين مملكت هستند و متعلق به ‌من نيستند و مال آيندگان هستند. بدون تكنيك ديجيتال، من كامران عدل چه خاكی بايد بر سرم بريزم.

چهل و پنج سال از آن روزی كه ما تحت مباركم را روی نيمكت مدرسه‌ی عكاسی نشاندم می ‌گذرد. در آن روزگاران فقط جور استاد را می ‌كشيدم. و امروز، ديگران دارند جور من را می كشند با اين تفاوت كه آنها مال نسل آينده هستند و بعضی از مواقع، من برای آنكه بتوانم در آينده زنگی كنم، بايد باز هم جور استادی را بكشم كه شايد 40 سال از من جوان‌تر است. من، در سن 63 سالگی بايد باز هم درس بخوانم و تكنيك بياموزم، زيرا كه عكاسی كماكان دارد به‌جلو می ‌رود و هر كسی كه عقب بماند محكوم به ‌فنا می باشد.

اين مقاله‌ی، به‌مناسبت كنگره‌ی هنر و جهانی شدن نوشته شده و تقديم شده است.


Top