Photography Articles

author image

تهران در تصوير(۱)

کامران عدل

تهران، ایران، ۲۰۰۶

آيا، پيش آمده است كه به‌اداره‌اي رفته به ‌مسؤلي گفته باشيد كه فلان مشكل را دارم، و آن مسؤل، به‌شما گفته باشد كه از اين جريان متأسف است و كار شما را همان روز، و بدون اشكال تراشي انجام داده باشد؟

آيا، پيش آمده است كه در تهران، براي كاري روزمره، اعم از اتوموبيل راندن، خريد، تفريح و يا هر كار ديگري، از منزل خارج شده باشيد و همه‌ي كارهايتان، حتي تفريحتان، بدون اشكال و درد سر برگزار شده باشد؟

اگر در مملكت ما، كسي بخواهد كار مثبتي انجام دهد، حتي اگر اين كار با سرمايه‌ي شخصي باشد، موضوع به‌همين سادگي برگزار نخواهد شد.

اگر شما، وابسته به‌دولت باشيد، براي انجام پروژه‌اي ابتكاري، بايد گزارشي نوشته و به‌رييس خود بدهيد. وي، گزارش شما را مي‌خواند و چند ايراد ابتكاري از آن مي‌گيرد. اگر همه‌ي ايرادات را برطرف كنيد، كه اين ديگر پروژه‌ي شما نيست و پروژه‌ي رييس است.
اگر كارتان بدون ايراد باشد، رييس حتماً جلوي آن را خواهد گرفت. زيرا در غير اين صورت، شما از نظر رييس، آدمي با هوش و با جربزه‌تر از خودش جلوه خواهيد كرد. در اين صورت، اين بار ايرادات رييس، به‌صورت شمارش معكوس پيش مي‌آيد و باز هم طرح و فكر، از كف با لياقت شما به‌در رفته آن به‌سرش خواهد آمد كه بر سر هر طرح و فكر درست و حسابي مي‌آيد.

در بخش خصوصي، وضع به‌طور ديگري است. اگر شما، خدايي نكرده، مثلاً طرح كتابي تصويري از وضع موجود تهران داريد و مي‌خواهيد از اين شهر با سرمايه‌ي شخصي عكاسي كنيد، اين به سرتان خواهد آمد:

روز اول مي‌رويد به‌فلان اداره، كه احتمالاً مي‌تواند به‌شما كمكي بكند. به‌مسؤلي مي‌گوييد كه، آقا من مي‌خواهم تعدادي عكس از شهر تهران بگيرم. ايشان، به‌شما خواهد گفت كه به‌ما ربطي ندارد. مي‌گوييد، آمده‌ام يك معرفي نامه از شما بگيرم. اين بار، مسؤل طور ديگري به‌شما نگاه خواهد كرد. نه، آن طور نيست كه تصور مي‌كنيد. مسؤل، در حالي كه تيز به‌چشمان شما نگاه مي‌كند، اولاً با خودش مي‌گويد، حتماً كاسه‌اي زير نيم كاسه است. دوم، فكر مي‌كند كه چرا خودش، و در سرويس خودش اين كار را نكند؛ و كار و فكرشما را از آن خود نسازد. و بعد، همان پيش خواهد آمد كه در بالا صحبت شد. و، سوم فكر مي‌كند كه اگر شما اين كار را بكنيد، رييس او، حتماً سركوفتي به‌ايشان خواهد زد كه چرا تو به‌اين فكر نيفتادي بودي؟ اين است كه اين بار يك «نع» بزرگ تحويل شما خواهد داد، تا شما باشيد كه ديگر پايتان را به‌اداره‌ي ايشان نگذاريد.

به‌اين ترتيب، مجبور خواهيد شد كه دوربين را برداريد و برويد سرخود عكاسي كنيد (سرخود هم كه نبايد يك كارهايي را كرد). ظاهراً، عكاسي كردن در شهر تهران ممنوع نيست. ولي، براي امتحان هم كه شده، يك بار اين كار را بكنيد و ببينيد چه مزه‌اي دارد؟

مشغول عكس‌برداري در مسجد امام (شاه سابق) بودم. پس از آن كه تعدادي عكس گرفتم، شخصي به‌من دستور داد كه كارم را متوقف كنم. علت را جويا شدم:
- هفته‌ي گذشته در اين مسجد سرقتي انجام گرفته است.
- خوب، اين سرقت چه ربطي به‌من و كار من دارد؟
- سارقين، قبل از سرقت از مسجد عكس‌برداري كرده بودند.
- آن‌ها دستگير شده‌اند؟
- خير.
- پس از كجا مي‌دانيد كه سارق‌ها، همان عكاس‌ها بوده‌اند؟
- در هر صورت عكاسي كردن در اين مسجد ممنوع است.

اين، تازه صورت خوب مسئله است. وي، مي‌توانست پاسباني را صدا بزند و بگويد كه مثلاً اين آقاي عكاس، نگاه چپي به‌فلان شبستان انداخته است. و همان جا، پاسبان شما را به‌كلانتري جلب خواهد كرد. چند روزي، طول خواهد كشيد كه تا شما ثابت كنيد كه والله، بالله من نگاه چپي نكردم و فقط عكاس هستم.

در اواگادوگو (اين شهر پايتخت مملكتي است به‌نام بوركينافاسو)، سر چهارراهي مشغول عكس‌برداري بودم. سردر زيبايي، توجهم را جلب كرد. عكسي از آن گرفتم. در همان هنگام، متوجه شدم كه مشغول عكس‌برداري از سردر ستاد ارتش هستم. قلبم فروريخت؛ و به‌خودم گفتم كه كارت ساخته است. همين حالا است كه به‌جرم جاسوسي، تو را دستگير كنند. در همين هنگام، ژنرالي با اتومبيل رسمي، از در خارج شد. ديگر دست و پايم سست شده بود. ژنرال، لبخندي به‌من زد و يك سلام نظامي از داخل ماشينش به‌من حواله داد و رفت. فكر مي‌كنيد، كه اگر اين اتفاق در ايران مي‌افتاد، آن عكاس بي‌چاره، به‌همين سادگي‌ها جان سالم از معركه به‌در مي‌برد؟

عكاسي كردن در تهران آزاد است. ولي، نبايد از مناطق ممنوعه عكس گرفت. اين مناطق ممنوعه، شامل شعب بانك‌ها نيز مي‌شود. حال، اگر شما مي‌خواهيد عكسي از يكي از شوارع تهران بگيريد، حتماً مواظب باشيد كه خدايي نكرده، يك شعبه‌ي بانك ملي، ملت، تجارت، مسكن، كشاورزي و يا صادرات، كه خداي عز وجل را شكر، همه‌ي آن‌ها به‌اندازه‌ي بقالي‌هاي درياني در اين شهر شعبه دارند، در آن نباشد. اداره‌جات، و شعب اداره‌جات هم كه مثل ريگ بيابان در شهر تهران ريخته است. صد البته، در روزهاي عادي شما وجود آن‌ها حس نمي‌كنيد (مگر گرفتارشان شويد)، و فقط شب‌هاي عيد، كه آن‌ها را چراغاني مي‌كنند، به‌وجود آن‌ها پي مي‌بريد. مواظب باشيد، از اين ساختمان‌ها نيز نبايد عكاسي كنيد.

شنيدم و خواندم، كه مي‌خواهند كاري كنند كه توريست به‌كشور ما بيايد. توريست بدبخت، كه پول ندارد توي هتل‌هاي شيك(!) بالاي شهر بيتوته كند (زيرا كه پول‌دارها‌يشان به‌جنوب فرانسه مي‌روند و به‌اين طرف‌ها نمي‌آيند). او، مجبور است كه به‌مسافرخانه‌هاي خيابان اميركبير برود. و مانند سابق، در آن‌جا اتاقي كرايه كند. فرداي ورودش، به‌اطراف خيابان اميركبير سري خواهد زد. اولين چيزي كه برايش جالب خواهد بود، ساختمان بانك شاهي يا تجارت امروزي است. عكس‌برداري ممنوع. كمي آن طرف‌تر، به‌سردر باغ ملي يا ميدان مشق سابق مي‌رسد. عكاسي ممنوع. به‌طرف ميدان ارك مي‌رود. عكاسي ممنوع. كاخ گلستان. عكاسي ممنوع. مسجد امام. عكاسي ممنوع. مسجد سپهسالار. عكاسي ممنوع... شخصي، از من پرسيد كه چرا تعدادي كارت پستال تهيه نمي‌كنم؟ چه جوابي دارم به‌اوو بدهم؟ تنها از چهارتا مجسمه‌ي ميادين تهران مي‌شود عكس‌برداري كرد، كه خداي را شكر اطراف همه‌ي آن‌ها را مثل كيك بستني درست كرده‌اند. و حتي، آن يكي را كه در ميدان باغشاه است و صاحب سبكي بود، به شكل كيك بستني درآوردند. يعني زيبايش كردند. آيا يكي از اهالي فلورانس، ونيز، رم، پاريس، مادريد، لندن، وين... از اين كارت پستال‌ها خواهد خريد؟ براي خنده بلي!

حالا مگر ما چه داريم كه ديگران ندارند؟ آيا، تهران‌مان اين‌قدر زيباست كه نمي‌خواهيم عكس‌اش در جايي منعكس شود؟ كه مبادا از رويش كپي كنند؟

تهران، مانند دختر آبله رويي است كه مي‌خواهند شوهرش بدهند. براي پوشاندن چاله چوله‌هاي صورت‌اش، پدر و مادر دختر، او را نزد آرايش‌گر سر كوچه مي‌برند، و از او مي‌خواهند كه دستي به‌سر و روي دخترك بكشد. او نيز، با مقداري گِل گيوه چاله چوله‌ها را هموار كرده، و موقتاً او را زيبا مي‌سازد.

بنده‌ي عكاس، تعدادي از اين به‌قول شهرسازها و معمارها «فاساد»ها را، قبل از گِل گيوه و بتونه كاري عكس‌برداري كرده‌ام. بگذريم، كه كانال‌هاي كولر و تابلوهاي كج و معوج چه حال زار و نزاري به‌آن‌ها داده بود؛ ولي، باز از لابه‌لاي اين

نماهاي اوراق و كانال‌هاي كولر و تابلوهاي درب داغان، انسان مي‌توانست، يكي دو تا كاشي رنگ رو رفته، كه كچل هم بودند ببيند و حدس بزند كه سابقا،ً معمارها يك سليقه‌اي داشتند و حرمت خود و كارشان را نگه مي‌داشتند. وقتي مسؤلان(؟)، اين فاسادها را با گِل گيوه، بتونه و رنگ كردند، اين كاشي‌هارا هم رنگ كردند. و شايد به‌خيال خودشان، يك كمي صورت ظاهر را درست كردند. ولي، كانا‌ها به‌همان وضع ماندند. رنگ‌ها، به‌شيشه‌ها پاشيده و تابلوها كماكان در همان وضع اسفناك قرار دارند. اين كار را، در زبان فارسي «سمبل كاري» مي‌گويند. ديوارهايي كه روي آن‌ها مملو شعار بود نيز، رنگ شدند. اما، همان‌طور كه ملاحظه كرده‌ايد تا نيمه. گويي، كه چشمان مردم، فقط تا قوزك پاي اين دختر آبله رو را مي‌بينند. البته، اين را هم مي‌دانيد كه مخارج اين گل‌مالي را هم، عزيزان شهروند تهراني، از جيب خود پرداخت كرده‌اند، تا ديوارها تميز شوند و شعارهاي تازه‌تري روي آن‌ها بنويسند. چند روز ديگر هم، وقتي باران‌هاي پاييزي تهران، همراه با دوده به‌اين «فاساد»ها خورد و تبله كرد، آن وقت است كه مي‌توان تعدادي عكس، از تهران زيبا شده تهيه كرد و كارت پستال نمود و صادر كرد.

در 1959، ژنرال دوگل مرحوم، دستور داد كه «فاساد»هاي سياه شده‌ي پاريس را تميز كنند. بگذريم، كه ميان مردم اختلاف افتاد. عده‌اي، مي‌گفتند اين كار به‌هويت پاريس لطمه مي‌زند. ولي، بالاخره ايشان ژنرال دوگل بودند و همان‌طور كه مي‌دانيد، يك سر و گردن از همه بلندتر. از آن روز، عده‌اي عمله و اكره‌ي متخصص، جلوي اين فاسادها را با چادر پوشاندند و افتادند به‌جان آن‌ها، و شروع كردن به‌ساييدن و شستن. بعد از دو سه سال، اين عروس شهرهاي جهان، لباس سياه عزا را از تن در آورد، و لباس سفيد برتن كرد. كار اصولي بودو مخارج به‌جا.

كسي نمي‌گويد كه تهران را تميز نكنيم. بكنيم. ولي، اصولي دست به‌اين كار بزنيم. كسي نمي‌گويد كه ميادين تهران را زيبا نكنيم. بكنيم. ولي، اين را قبلاً بدانيم كه مبتكر معماري مدرن و شهرسازي مدرن، ما نبوده‌ايم. پس، نگاه كنيم و ببينيم كه ديگران چه كرده‌اند، و ما هم همان كار را بكنيم. ممكن است كه اين امر، به‌گوشه‌ي قباي بعضي از معماران و شهرسازان بربخورد؛ كه بخورد. ولي، اين را نيز توي كله‌مان بكنيم، كه مسبب اين كثافت‌كاري‌ها در معماري و شهرسازي ايران، همين آقايان بوده‌اند. و، نيازي نيست كه با آن‌ها مشاوره شود. زيرا كه، اگر آن‌ها بيل زن بودند، تا حالا همه‌ي ايران جنگل شده بود.
صحبت از كار اصولي شد. بنده‌ي عكاس، گاه گاهي در اين شهر گردشي مي‌كنم. يعني، به‌جاي آن كه از اتوموبيل براي جا به‌جايي استفاده كنم، پياده خيابان‌هاي تهران را گز مي‌كنم.

اين اواخر، متوجه شدم كه كف پياده روهاي خيابان فردوسي را، با موزاييك‌هايي سنگ‌فرش نموده‌اند. حقاً زيبا است. نقش و نگار نيز دارد. قصد مزاح ندارم. ولي، وقتي به‌ياد پياده روهاي خيابان خودمان افتادم، آه از نهادم برآمد. مي‌دانيد چرا؟ يك روزي، از طرف اداره‌ي تله‌فون آمدند و پياده روي ما كندند و رفتند. چند ماهي گذشت، و بنده از اين همه خاك و گِل، جانم به‌لب آمد و چون ديدم، از طرف هيچ نهادي و اورگاني اقدامي نمي‌شود، خودم خودياري نمودم و دادم پياده رو را آسفالت كردند. چندي بعد، سر و كله‌ي اداره‌ي برق پيدا شد. شروع به‌حفاري، در جلوي در بنده كردند. پرسيدم، چرا اين‌جا را مي‌كنيد؟ گفتند، براي اين كه برق اين‌جا قطع است. به‌آنها گفتم، كه آقاجان برق اين‌جا قطع نيست و آن محل پنجاه متر پايين‌تر است. گفتند، مهندس گفته است اين‌جا را بكنيد و ما هم اين‌جا را مي‌كنيم. خوب، وقتي منهدس گفته است، مهندس گفته است و روي حرف ايشان هم نمي‌توان حرفي زد. باري، آن روز گذشت و فردايش آمدند و پنجاه متر پايين‌تر را كندند. از آن موقع تا حالا، پياده روي بنده كه با پول خودياري خود بنده آسفالت شده بود، به‌همان وضع باقي مانده است. برگرديم به‌پياده روي خيابان فردوسي. همه‌ي ما تهراني‌ها، مي‌دانيم كه خيابان يا پياده روها، در اين شهر، بيش از دو سه ماهي سالم نمي‌مانند. و كارگران برق، آب، تله‌فون و اخيراً گاز، در هر صورت، با كلنگ به‌جان آن خواهند افتاد. آقايان، شما كه اين‌قدر بيت المال بيت المال مي‌كنيد، آيا به‌فكر هستيد كه فردا، وقتي اين پياده روها را كندند، از آن همه زيبايي چه باقي خواهد ماند؟ مي‌گوييد، خوب هماهنگي ميان سازمان‌هاي مختلف وجود ندارد. اين را، چندين دهه است كه مي‌گوييم. همه هم، اين را تصديق مي‌كنند. ولي، شما كه دست به‌ايجاد «ستاد» اين‌قدر خوب است، كه يك ستادي براي كمك‌رساني به‌اتوموبيل‌هاي خراب در بزرگ‌راه‌ها درست كرده‌ايد، نمي‌توانيد يك ستادي، نهادي و يا سازماني هم، براي هماهنگ كردن اين اداره‌جات درست كنيد؟ البته كه نمي‌توانيد. پس چاره چيست؟ استفاده از همان آسفالت سنتي، كه هم ارزان‌ تمام مي‌شود و هم بيت‌المال حرام نمي‌شود. و، پول خودياري مردم هم توي جيبشان باقي بماند؟ تا، خير سرشان بزنندش به‌يكي از درهاي بي‌درمان‌شان.

جمعه شب 22 آذر، از سيماي جمهوري اسلامي ايران، برنامه‌اي پخش مي‌شد تحت عنوان «جنگ هفته». آقاي مجري اين برنامه، يك لبخند خنكي برلب داشت كه گويي آن را از قطب جنوب به‌ارمغان آورده بود. در اين شب، ايشان نامه‌ي يكي از «عزيزان» بيننده‌ي شيرازي را براي ديگر «عزيزان» بيننده قرائت مي‌كرد. خلاصه‌ي نامه اين بود، كه اين عزيز بيننده به‌اين برنامه نوشته بود كه، چند روز پيش يكي از اقوام‌شان دچار ناراحتي شده بودند. هنگامي كه اين خويشاوند را به‌بيمارستان برده بودند، همه از دكتر و پرستار ووو رفته بودند توي اتاق تله‌ويزيون و داشتند چه كار مي‌كردند؟ نه نه! فكرهاي بد بد نكنيد. آن‌ها داشتند، برنامه‌ي جنگ هفته را مي‌ديدند. ايشان، از اين «عزيزان» دست‌اندر كار برنامه‌ي جنگ هفته خواهش كرده بود، كه يك كمي برنامه‌شان را بي نمك‌تر كنند، تا بلكه «عزيزان» دست اندر كار بهداشت شيرازي، به‌«عزيزان» مريض برسند. مجري برنامه هم، با همان لبخند خنك قطبي‌‌اش مي‌گفت كه به‌جان عزيزتان نمي‌شود كه نمي‌شود. ما با نمكيم و با نمك هم باقي خواهيم ماند. كاري هم از دستمان بر نمي‌آيد.

البته، در اين‌جا صحبت از برنامه‌هاي سيماي جمهوري اسلامي نيست، بلكه مي‌خواهم بگويم كه در اين شب، اين مجري سراپا ظرافت و بلاغت مي‌گفت كه اشكال تهران مهاجرين هستند. البته، اگر به‌نسل قبلي اين «عزيز» مجري مراجعه كنيد، حتماً يك سفلي يا عليايي در آن پيدا خواهيد كرد.

حال، مي‌پرسيد كه اين حرف‌ها چه ربطي به‌تهران دارد؟ خيلي هم دارد. چون، «عزيزان» مسؤل در شهرداري هم از همين قماش هستند. مي‌گوييد نه؟ پس بخوانيد:

تهران، تا كنون شهردار و معاون شهردار زياد داشته است. فساد هم، بيش و كم در شهرداري بوده است. ولي، اين شهرداران اگر خدمتي به‌تهران نكردند، لااقل آن را خراب نكردند. كاري كه، اكنون مسؤلين شهرداري مي‌كنند اين است كه خاك تهران را دارند به‌توبره مي‌كشند.

مسؤلين شهرداري تهران، از كدام سفلي و عليايي آمده‌اند كه سرنوشت تهران را داده‌اند به‌دست يك مشت بساز و بفروش و خودشان هم براي خالي نبودن عريضه معماري تاريخي تهران را دست‌كاري مي‌كنند. چه كسي به‌ايشان اجازه داده است كه معماري ايستگاه ماشين دودي را به‌هم بزنند؟چه كسي به‌ايشان اجازه داده است كه معماري محله‌ي جنوب بازار را به‌اين روزگاز بيندازند؟ اين حضرات، مگر چه كاره‌اند كه سرنوشت يك شهر چهارده ميليوني را داده‌ايد به‌دستشان و آن‌ها هر كاري كه مايل هستند در اين شهر انجام مي‌دهند؟ چه كسي به‌آن‌ها اجازه داده است كه كاشي تاريخي گذر لوطي صالح را جا به‌جا كنند؟ تهران، داراي يك پيشينه‌ي تاريخي كوتاه است. مردمان اصيل اين شهر، براي خودشان داراي فرهنگ، ادب، رسوم و اسطوره‌اي هستند، كه نه تنها بايد حفظ شود، بلكه بايد شناسانده شود. در صورتي كه، همه‌ي اين‌ها را شهرداري داده است به‌دست يك مشت بساز و بفروش. البته، بالاي شهر نشينان، همگي دارند از اقدامات شهرداري پشتيباني مي‌كنند. حق هم دارند. زيرا كه، آن‌ها همگي يا دلال‌اند، و يا بساز بفروش. آن‌ها را چه به‌فرهنگ شهري؟ آن‌ها چه به‌تاريخ تمدن؟ آن‌ها، اگر فرهنگ داشتند، حتي اگر شهرداري به‌آن‌ها مي‌گفت برويد در باغات شميران ساختمان سازي كنيد، نمي‌بايد مي‌كردند. شما، اجازه مي‌دهيد باغات تهران تخريب شود. شما، اجازه مي‌دهيد چنارهاي ده‌ها ساله را از بن بكنند و به‌جاي آن، چند تا رُز فكسني مي‌كاريد و اسمش را مي‌گذاريد پارك سازي؟ آقاي مجري مي‌گفت، مسبب بدبختي ما تهراني‌ها مهاجرين هستند. آقاياني كه براي دفع مسؤليت، دائماً از اين حرف‌ها مي‌زنيد، بدانيد كه اگر مهاجر چاره‌اي داشت، به‌تهران نمي‌آمد. حتماً، يك مرگي دارد كه به‌تهران مهاجرت مي‌كند؟ مگر مهاجر ايراني نيست؟ كه اين گونه از او صحبت مي‌كنيد. مگر مهاجر زنگي و جزامي است؟ مگر در اين مملكت، جامعه شناس وجود ندارد كه با او مشاوره‌اي بكنيد؟ برويد و راه حل اصولي پيدا كنيد و اين‌قدر نگوييد كه همه‌ي بدبختي‌هاي ما از اين و آن است.

سال‌ها قبل، تهران شهرداري داشت به‌نام مهام. اين آقاي مهام، نقطه‌ي عطفي در شهرسازي ايران بود. مي‌دانيد چرا؟ اين آقاي مهام، اولين شهرداري بود كه دستور داد ميادين تهران را گل‌كاري كنند. در وسط اين ميادين، استخرهايي ايجاد كرد و دور بر آن‌ها را فواره كارگذاشت؛ كه شب‌هاي عيد و جمعه‌ها، نورافكن‌هايي اين فواره‌ها را روشن و رنگين مي‌كردند. در ميان اين گل‌كاري‌ها، دستور داد چندين چراغ به‌شكل قارچ نصب كنند. مي‌گوييد كه اين كارها كه خيلي خوب بود. بنده‌هم با شما موافقم؛ مخصوصاً اگر به‌خاطر داشته باشيد (پيرترها را مي‌گويم)، تعدادي هم كارت پستال از اين ميادين تهيه شد و عكاسان آن دوره را به‌نان و نوايي رساند. ولي، ولي ديري نپاييد كه همه‌ي شهرداران ايران، شروع به‌احداث ميادين گل و بته‌دار در شهرهاشان كردند. در بعضي از اين شهرها، كه بافتي موافق با اين طرح داشتند، كار به‌خوبي پيش رفت. ولي، در شهرهايي كه بافتي سنتي داشتند، صحنه‌هايي نا متناسب، متضاد و خنده‌دار به‌وجود آمد. سبك و كار مهام، كه در اين‌جا بهتر است آن را مهاميسم بناميم، متعلق به‌رژيم سابق بود، كه زياد در بند سنت و اين جور حرف‌ها و چيز‌ها نبود. در آن دوران، هر كسي با 9000 تومان تور 21 روزه مي‌گرفت و مي‌رفت دور فرنگستان مي‌گشت و مي‌آمد. گمرك‌چي آن دوران هم، زياد در بند اين نبود كه توي چمدان اين بابا چيست. حكومت، با هجوم فرهنگ غربي مبارزه‌اي آشكار نمي‌كرد و جلوي آن را نمي‌گرفت. به‌اين ترتيب، ده‌ها برج كوتاه و بلند در محدوده‌ي بيابان‌هاي ونك ساخته شد. آ. اس. پ، ونك پارك، پارك دو پرنس، سامان دوم و.... در آن بيابان‌ها، كسي به‌فكر «چهار ديواري اختياري» نبود. آن‌ها، غرب زده بودند و بي بند و بار. اشراف داشتن و مشرف بودن، برايشان مسئله‌ي حادي نبود.

اكنون، در مقابل مهماميسم، «خودياريسم» را داريم. كه صد البته، اين خودياريسم خود پيرو سنت مي‌داند. به‌همين علت است كه، در معماري شهر تهران تحولي ايجاد شده، و ساختمان‌هايي با رو آجر، جاي خود را به‌ساختمان‌هايي با روكار سنگ و آجر سه سانتي داده است. خودياريسم چيست؟ خودياريسم، كه از «پولداريسم» مشتق مي‌شود، عملي است كه با آن، شما مي‌توانيد هركاري كه دلتان مي‌خواهد بكنيد. به‌همين ترتيب است كه، يكي از «عزيزان شهروند»، به‌يكي از روزنامه‌ها چنين مي‌نويسد: «خانه‌هاي يك طبقه‌اي كه مبدل به‌چند دستگاه آپارتمان مي‌شوند، علاوه بر اين كه موجب كاستن فضاي سبز خانه‌هاي ويلايي و بريده شدن درختان چند ساله مي‌گردد، مشكل ديگري هم ايجاد مي‌كند، و آن مشرف شدن طبقات جديدالحداث آپارتمان، بر خانه‌هاي همسايگان مجاور است. اگر، شهرداري تصميم دارد كه اين رويه، و صدور جواز، براي تخريب خانه‌هاي يك طبقه ادامه پيدا كند، لااقل فكري به‌حال شهرونداني كه منازل‌شان «مشرف» پيدا مي‌كند بنمايد.» (نقل از ستون «خط ارتباطي اطلاعات با مردم» روزنامه‌ي اطلاعات، شماره‌ي 19506، روز شنبه 30 آذر 1370).

بنده، جسارتاً، به‌جايِ روابط عمومي شهرداري تهران به‌اين شهروند عزيز، توصيه مي‌كنم كه جناب عالي بهتر است، به‌عيال و ساير خواهران توصيه بفرماييد كه، فعلاً حجاب اسلامي را در منزل رعايت فرمايند. زيرا كه، ديگر در مملكت ما، چهار ديواري اختياري نيست. اين را هم بدانيد، كه ايدئولوژي «خودياريسم» گامي است بس بلندتر از ساير ايسم‌ها.
همان طور كه، شهرداران شهرستان‌ها، از مهماميسم پيروي نمودند و شهرهايشان را گل‌كاري كردند، تفكر خودياريسم هم، آهسته آهسته راه خود را بازكرده است؛ و بايد به‌زودي، شاهد رشد و نمو عمودي بافت‌هاي سنتي شهرهايي مانند يزد، كرمان، كاشان، ابركوه و غيره باشيم. به‌اين ترتيب، عكاسان هم راضي خواهند شد (اگر اجازه‌ي عكس‌برداري به‌آن‌ها داده شود). از اين به‌بعد، آن‌ها خواهند توانست از يك معماري حجيم و بلند، عكس بگيرند. ولي، جسارتاً بايد به‌آن‌ها توصيه كنم، كه خود را به‌عدسي‌هاي وايدانگل 17 ميليمتر به‌پايين مجهز كنند. زيرا كه، اين ساختمان‌ها، در كوچه‌هايي واقع هستند كه عرض آن‌ها، فقط دو سه متر است. و، با عدسي‌هاي 28 و 35 ميليمتري عكس‌برداري از آن‌ها امكان ندارد.

1. اگر، عنوان كتاب تهران در تصوير اساتيد گرامي جناب آقاي دكتر سمسار و جناب آقاي دكتر ذكا را سرقت نمودم، از روي ناچاري بود. البته، اين سروران، عادت به‌سرقت‌هاي فرهنگي و هنري دارند، و تصور نمي‌كنم كه ككشان هم با اين آخرين سرقت بگزد. اين دو بزرگوار سرقت‌هاي گنده‌تر از اين را ديده‌اند كه نامي هم از ايشان برده نشده است.


Top